سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

عاشقانه

این

        عاشقانه نیست

       آمرانه است

                   دوستم بدار!


بوسه

لبخند به روی لب تو تا آمد

با پای خودش بهشت اینجا آمد

تو دست مرا فشردی و بوسیدی

و عشق همان لحظه به دنیا آمد


افسوس همیشگی

دلم می خواست

هر روز صبح

پله های ایوان را

پایین می آمدیم

تا لب حوض

       تا بوسه آب به دست هات

و برگشتنی

- توی بغلت - پله ها را 

دو تا یکی بالا می رفتیم

من

یک شمعدانی ام

توی گلدانی که

در حلقه فلزی نرده های راه پله

گیر کرده است


با تو

حالا که آمده ای

مردمان چشمم

هر شب جشن می گیرند؛

                          خشکسالی

                          خشکسالی


تردید

عشق آمد و من فرار کردم

آتش زد و من مهار کردم

دیوانه ی او مگر نبودم؟

من با دل خود چکار کردم؟!


پیله

گلم!

حالا که عشق پیله کرده است

بگذار

پروانه ات شوم


میهمانی

قطره قطره

می رسند، مدعوین

میهمانی بزرگ آب های معابر است


ناجی

در تماشایت

غرق که می شوم

نجاتم می دهی

به روی گرداندنی.


کوچ

از کوچ آمده ای و

از کوچه می روی

یعنی آنکه برای دیدنش

همه ی پنجره ها را صبر کردم

تو نبودی؟


شعر خیس


مدام گریه کرده ام

و شعرِ خیس گفته ام

از آن زمان که رفته ای.

بدون تو

نشد که زندگی کنم ...

رفته ام اما، درِخانه را

وا گذاشتم

و شعرهای روی بند رخت را

- به عمد - 

جا گذاشتم.