سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

سایه

تنهایی

قد بلندی دارد

یقه اش را بالا داده

و توی پیاده روها راه می رود...

           گاهی جلوتر از تو

           گاهی پشت سرت


تردید

عشق آمد و من فرار کردم

آتش زد و من مهار کردم

دیوانه ی او مگر نبودم؟

من با دل خود چکار کردم؟!