ممنونم که جوابم رو انقدر گرم دادی سارایِ جان:) اومدنت برای من و وبلاگم افتخاری بوده و عصبی میشم از تصور اینکه اگر بلاگفا تا این حد به فنا نرفته بود من می تونستم کامنتی داشته باشم از شاعری که شعرهاش اون احساساتِ ته نشین شده من رو وادار به واکنش می کنه.. مثل خرداد باز هم بیرون خونه موندم و از تو در به روم قفل شده،در خونه ی خودم! و خدا می دونه روزی چندبار دستگیره رو امتحان می کنم به امید باز شدنش.. وقتِ ساختنِ یه خونه ی جدیدِ... + بعضی پست ها رو باید بست،باید...باید..
از اظهار لطفت بسیاربسیار ممنونم :) ظاهرا داستان های غم انگیز بلاگفا تمومی نداره. ان شاالله خونه جدید...
پا رو تعصبِ بی دلیل م گذاشتم، شعرها سد مقاومتی م رو در هم شکستند..
بازوانت
پناهندگی نداد
و تنم را
تنهایی
اشغال کرد...
+خودت می دونستیبانو ک چقدر درد داره این شعر و خواستی تو سکوت بمونه..
مارینای عزیز! خوشحالم که اسم قشنگت رو دوباره می بینم. یاد "درد را از هر طرف بخوانی درد است" افتادم. ممنون. * راستی وبلاگت رو خوندم اما نتونستم برات کامنت بذارم. هر بار سعی کردم بلاگفا ارور داد!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خانم شاهدی مدت هاست با ذوق شما را پیگیری می کنم . خوشحالم که وبلاگ نویسی را ترک نکردید.
ممنون امیر جان.من هم خوشحالم که وبلاگم مخاطبین خوش ذوقی مثل شما داره.
مرسی از ظرافت و زیبایی تصویر خیالتان بانو
درود
مرسی به ظرافت کامنت ...
هرروز میام تا بی نصیب نمونم اگر دوباره خواستید با کلمات جادو کنید..
اما دست از پا درازتر برمی گردم به دنیای خاکستریِ بیرون..
کاش خوب باشی سارای عزیز..
مرسی مارینا جان . ببخشید دیگه ...
ممنونم که جوابم رو انقدر گرم دادی سارایِ جان:)
اومدنت برای من و وبلاگم افتخاری بوده و عصبی میشم از تصور اینکه اگر بلاگفا تا این حد به فنا نرفته بود من می تونستم کامنتی داشته باشم از شاعری که شعرهاش اون احساساتِ ته نشین شده من رو وادار به واکنش می کنه..
مثل خرداد باز هم بیرون خونه موندم و از تو در به روم قفل شده،در خونه ی خودم!
و خدا می دونه روزی چندبار دستگیره رو امتحان می کنم به امید باز شدنش..
وقتِ ساختنِ یه خونه ی جدیدِ...
+ بعضی پست ها رو باید بست،باید...باید..
از اظهار لطفت بسیاربسیار ممنونم :)
ظاهرا داستان های غم انگیز بلاگفا تمومی نداره. ان شاالله خونه جدید...
پا رو تعصبِ بی دلیل م گذاشتم، شعرها سد مقاومتی م رو در هم شکستند..
بازوانت
پناهندگی نداد
و تنم را
تنهایی
اشغال کرد...
+خودت می دونستیبانو ک چقدر درد داره این شعر و خواستی تو سکوت بمونه..
مارینای عزیز! خوشحالم که اسم قشنگت رو دوباره می بینم.
یاد "درد را از هر طرف بخوانی درد است" افتادم. ممنون.
*
راستی وبلاگت رو خوندم اما نتونستم برات کامنت بذارم. هر بار سعی کردم بلاگفا ارور داد!